شاید اگر او باغبان قابلی نبود، هنوز با نام «عسگرزاده» شناخته میشد، اما پیوند جان شیفتهاش با آموزشوپرورش، او را تبدیل به باغچهبان باغچه اطفال کرد؛ مسافری که وقتش تنگ بود و تلاشش بسیار تا پیش از عزیمتش سروسامانی به کارهایی که برای خود ناتمام میدانست، بدهد؛ مردی که در همه عمر به دنیای کرولالها رنگ پاشید و در روزهای نخست آذر چشم از جهان فروبست.
او اکنون میان ما قدر دارد، ولی در زندگی خودش قدر ندید و برای اینکه بتواند بنیان کاری نو را بگذارد، رنج بسیار کشید، با اینهمه جالب است بدانید که باغچهبان در میان اصحاب تعلیم و تربیت، شناختهشده بود؛ به همین دلیل با دعوت جمعی از فرهنگیان، در اواخر سال ۱۳۲۶ خورشیدی گذرش به مشهد افتاد و برای حدود سه ماه ساکن شهر امامرضا (ع) شد.
مشهدیها این حضور را مغتنم دانستند و او را به جلسات آموزشی بسیاری دعوت کردند که گزارش برخی از آنها در جراید آن زمان، چاپ و منتشر شده است. به مناسبت سالروز درگذشت این باغبان باغ آموزشوپرورش ایران، بهسراغ اخبار خراسان در مطبوعات پهلوی دوم رفته و روایتی ناگفته از حضور او در مشهد را نقل کردهایم؛ حضوری که با بستری شدنش در بیمارستان امامرضا (ع) (شاهرضای سابق) پیوندی تلخ خورده است.
جبار عسگرزاده (باغچهبان) زاده ایروان است، در سال ۱۲۶۴ خورشیدی. این مرد پس از فرازونشیب بسیار، سال ۱۲۹۸ در احمدیه آموزگار میشود؛ آموزگاری که معتقد است یک معلم باید بیاجر و منت کار کند و با همین باور بیش از پنجاه سال را در این راه میگذراند. در نخستین گام، سال ۱۳۰۲ «باغچه اطفال» را به راه میاندازد تا صاحب نخستین مهد کودک ایرانی (پس از دو مهد ارمنیها در تبریز و تهران) باشد.
این مرد بزرگ در زندگینامه خودنوشتش مینویسد: «روزی به فکر تأسیس کلاس برای کرولالها افتادم و به نظر چنین رسید که اگر رئیس فرهنگ از این نیت من آگاهی یابد، نظرش نسبتبه من تغییر خواهد کرد. وقتی غرض خود را درباره افتتاح کلاس برای کرولالها با او درمیان گذاشتم، با خونسردی به من گفت اگر تو چنین استعدادی در خود میبینی که لالها را زباندار کنی، بهتر است که در باغچه اطفال به کودکان، فارسی بیاموزی. ما به دبستان کرولالها احتیاج نداریم».
او از کملطفی رئیس متأثر میشود و با اصرار خودش دو روز بعد، تابلوی دبستان کرولالها را بالا میبرد؛ دبستانی که با اقدامات مردان صاحبمنصب در نطفه، خفه میشود. باغچهبان ازپا نمینشیند و اینبار در باغچه اطفال، کلاسی برای آموختن خواندن و نوشتن و حرف زدن به بچههای کرولال تأسیس میکند. «هر طفل کرولال، میتواند بهطور مجانی از ساعت ۴ تا ۹ بعدازظهر برای اسمنویسی به دفتر باغچه اطفال مراجعه کند»؛ یک اعلان جنجالبرانگیز که در آن زمان، شبیه ادعای پیغمبری است و همه، او را متهم به شیادی میکنند.
بحث و جدل جبار با یک روزنامهنگار باعث میشود سه شاگرد ناشنوا از یک خانواده متمول به نخستین کلاس درس او بیایند تا روش آموزشی تازهاش، آزمایش پس بدهد. شش ماه زمان لازم است تا بتوان آن سه کودک را در حضور فرهنگیان و دانشمندان تبریز و اعضای سفارتخانهها آزمود و جای بسی تعجب که این کودکان کرولال در حضور مردم درس میخوانند، روی تخته سیاه دیکته مینویسند و به این صورت، نخستین کودکان ایرانی از دنیای صامت خود، پا به جهان کلمات میگذارند و نام صاحب آن تلاش و خلاقیت را ماندگار میکنند.
ماجرا از این قرار است که وقتی آوازه جبار باغچه بان و شیوه تعلیم جدیدش برای ناشنوایان در کشور میپیچد، مسئولان در استانها و شهرهای مختلف از او دعوت میکنند تا دری تازه از آموزش برای آنها بگشاید. مشهد یکی از شهرهایی است که به مقصد وی تبدیل میشود تا در ۲۰ اسفند ۱۳۲۶ قدم به آن بگذارد. از این زمان تا سه ماه پس از آن، جسته وگریخته اخبار حضور این مرد در جراید منتشر میشود.
روزنامه «آفتاب شرق» در نخستین روز ورود او مینویسد: «آقای باغچه بان که اولین مؤسس کودکستان در ایران بوده و عمر خود را در تربیت نونهالان کشور مصروف فرموده اند، به مشهد وارد شده اند و بنا به خواهش عدهای از علاقه مندان، سخنرانیهایی خواهند کرد تا از نتایج تجربیات چندین ساله خود و متد (شیوه) صحیحی که برای تعلیم و تربیت کودکان ابتکار نموده اند، آموزگاران این استان را بهرهمند سازند».
نخستین سخنرانی باغچه بان در دبیرستان شاهرضا و با موضوع تعلیم و تربیت ابتدایی و چگونگی تألیف الفبا و تعلیم آن است.
نخستین معلم ناشنوایان، نوروز سال ۱۳۲۷ را در جوار امام هشتم (ع) سپری میکند و حتی پیام تبریک او نیز خطاب به دوستان و آشنایانش در جراید این شهر منتشر میشود: «دوستان ارجمندم! نظر به اینکه فعلا در مشهد مقدس امام هشتم از جانب دوستان نایب الزیاره و ضمنا به انجام وظایف فرهنگی و ملی خود مشغولم، مجال آن را ندارم که به هریک از دوستان، جداگانه عرض تبریک نمایم، لذا از موقعیت استفاده کرده، بدین وسیله تبریکات صمیمانه خود را تقدیم [می کنم]و آرزومندم این سال جدید در حق عموم هم میهنان و بالخاصه به آن دوست گرامی و خانواده محترمشان، میمون و مبارک باشد».
حضور این شخص در شهر امام رضا (ع) آن قدر مغتنم است که از این تاریخ به بعد، همه سخنرانیهای او درمیان معلمان، محل توجه جراید قرار میگیرد و متن خطابه هایش، تمام وکمال در صفحات روزنامههای شهر به چاپ میرسد و روزنامه «آزادی»، مقالههایی را که باغچه بان با قلم خودش مینویسد، منتشر میکند.
به نظر میآید همه چیز خوب است، ولی کم کم ردپای این معلم از اواسط فروردین تا اواسط اردیبهشت که خبر تشکیل کلاس درس او دوباره انتشار مییابد، کمرنگ میشود. روزنامه آفتاب شرق در این تاریخ مینویسد: «کلاس درس آقای باغچه بان که [به]علت کسالت ایشان تعطیل شده بود، از روز شنبه ۱۱ اردیبهشت ماه جاری، مجدد تشکیل و دایر گردید و از روز ۱۲ اردیبهشت ماه همه روزه از چهارونیم بعدازظهر در محل دانشسرای دختران، برای استفاده آموزگاران کلاسهای اول و دوم و مدیران دبستان ها، دایر و آخرین جلسه آن، امروز عصر در دبستان شاهدخت تشکیل میشود».
راز غیبت باغچه بان نیز پس از بهبود او با تشکرنامهای که مینویسد و در روزنامه آزادی به چاپ میرساند، برملا میشود. او در اوایل فروردین به دلیلی که خودش «ناسازگاری هوا» بیان میکند، به سختی به درد سیاتیک مبتلا میشود، تاجایی که از حرکت بازمی ماند.
پس از این اتفاق، «فیوضات» که در آن مقطع، رئیس فرهنگ خراسان است، بی درنگ دکتراسدی را برای معاینه بر بستر باغچه بان میبرد. دکتر سامی راد، رئیس بیمارستان شاهرضا، نیز به ماجرا ورود میکند و با موافقتش، باغچه بان به این بیمارستان منتقل میشود تا برای پنجاه روز پس از آن، تحت معالجه قرار بگیرد.
او مینویسد: «البته زحمات و مهربانیهای آقایان دکتراسدی و دکترشهرستانی، اثرات نیکی در خاطر من به یادگار گذاشته که هرگز فراموش شدنی نیست. جدیت و حاضرالوقت بودن سایر پرستاران نیز که نمونه بزرگی از انضباط امور این بیمارستان است، جداگانه قابل شکر است».
باغچه بان حتی قول میدهد که در شماره بعدی مجله «زبان آموزگار» که خود او به عنوان نخستین مجله کودک منتشر کرده است، در این باره بیشتر بنویسد. پیگیری ما برای یافتن این نشریه به جایی نرسید؛ چون به احتمال زیاد آخرین شماره آن در سال ۱۳۲۶ به چاپ رسیده است.
پس از بهبودی و برگزاری آخرین کلاسهای آموزشی، این معلم بار سفر به سوی دیار خود میبندد. آموزگاران مشهدی برای تشکر از این پیر تعلیم وتربیت، نامهای را که بیش از دویست امضا پای آن نشسته است، به روزنامه آفتاب شرق مینویسند: «در این موقع که آقای باغچه بان، متخصص تعلیم و تربیت اطفال کر و لال و مبتکر متد جدید آموزش ابتدایی، پس از مدتی توقف در مشهد و انجام یک رشته سخنرانیهای مفید و راهنماییهای صحیح آموزشی به تهران عزیمت میفرمایند، آموزگاران آموزشگاههای مشهد بر خود لازم میدانند از جناب آقای فیوضات، رئیس محترم فرهنگ خراسان که با انعقاد جلسات و همکاری نزدیک، آموزگاران را به استفاده از این فرصت گران بها تشویق فرموده اند و از وزارت محترم فرهنگ که وسایل اعزام معظم له را به مشهد فراهم ساخته است، سپاسگزاری و قدردانی نمایند. سلامتی و موفقیت آقای باغچه بان را در انجام خدمات فرهنگی، از خداوند متعال خواستاریم».
البته این تشکرنامه، بی پاسخ نمیماند و روز بعد، نامهای از این معلم ابتدایی برای تشکر و عذرخواهی در جراید منتشر میشود که خبر از حرکت او به سوی تهران در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۲۷ خورشیدی میدهد. او میگوید: «نتوانسته مطابق آرزویی که دارد، در خدمت فرهنگ خراسان باشد و از این بابت، خجالت زده است».
باغچه بان از خراسان میرود، درحالی که هنوز هیچ فردی در پایتخت آن با جدیت به ناشنوایان این شهر فکر نمیکند. در بررسی ها، باید این نکته را گوشه ذهن نگه داشت که باغچه بان در دهههای بیست و سی در تهران، هنوز داشت برای سرپا ماندن نخستین مدرسه ناشنوایان در ایران میجنگید و خودش تنها فردی بود که در این میدان رزم حاضر بود و میتوانست به شاگردان ناشنوا آموزش بدهد، بنابراین گسترش فعالیت او در دیگر شهرها به همین آسانی نبوده است. در آن محدوده زمانی تا جایی که جستیم، تلاش ثمریافتهای در این باره نیافتیم.
سال ۱۳۳۶ خورشیدی «هادی معیری»، رئیس هیئت مدیره کانون کرولالهای ایران، نامهای به نایب التولیه آستان قدس و استاندار خراسان در آن زمان مینویسد و درخواست همکاری برای تشکیل سرپرستی این کانون در این استان را مطرح میکند. «پریچهر غفوریان» که از متخصصان امور آموزشی و رفاهی ناشنوایان در آن زمان است، برای سمت سرپرستی کانون انتخاب میشود تا در مشهد فعالیت کند.
بعدها «ثمینه»، دختر آقای باغچه بان که پس از مرگ پدر در سال ۱۳۴۵ کار او را ادامه میدهد، درباره نخستین مدرسه ناشنوایان در مشهد حرف میزند و از افتتاح دبستان کرو لالهای این شهر با ۸۶ شاگرد در سال ۱۳۴۷ خورشیدی خبر میدهد. این دبستان دو بخش روزانه برای شاگردان خردسال و شبانه برای بزرگ سالان داشته است.
* این گزارش شنبه ۴ آذرماه ۱۴۰۲ در شماره ۴۰۹۲ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.